زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شام غریبان
صبح من رفت و مرا آنچه که باقیست شب است سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است آنـقـدر خار فـرو رفـته به پـایم که نگو اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است من که همصحبت پیغمبر و زهرا بودم چه کنم هم سخـنم حـرملۀ بیادب است شمر دور و بر زنهای حرم میچـرخد برسانید به عباس که وقت غضب است چـه شـده از تـه گـودال صـدا مـیآیــد؟ ساربان رفته جلو ناقهاش اما عقب است من که تا حـال بدون تو نکـردم سفـری پیش رویم سفر کوفه و شام و حلب است |